عشق مامان و بابا ملینا جونمعشق مامان و بابا ملینا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

ملینا فرشته کوچولوی من

بالاخره خوب خوابیدی هورااااااا

صبح بخیر عزیز دلم دیشب بالاخره خوب خوابیدی و بعد از 10 شب دیگه غر نزدی خداروشکر از ساعت 6 بیدار شدی و الانم داری با لاکای من بازی میکنی ولی خسته شدی و اومدی آویزوون پای من شدی که بغلت کنم شیطون شاید اینی که میگم رو به مسخره بگیری و بخندی بگی خرافاته ولی دیشب مامان جون 4 گوش قرآن رو برات آب کشید داد خوردی ونون و نمک و صدقه گذاشتم بالا سرتو به سنجاق بستم به بالشت اینقدر راحت خوابیدی که نگو بعضی موقع ها اینا خوب جواب میده ...
3 مهر 1392

شیطونیت موقع بستن چمدون

میخواستم چمدون جمع کنم برای شمال خانم رفته بودی تو چمدون نشسته بودی و اجازه نمیدادی الهی من فدات شم دنیای من اینم عکسای چمدونیت ...
3 مهر 1392

بدون عنوان

سلام عشق مامان چند روز نتونستم بیام برات بنویسم ببخشید گلم البته تقصیر شماست چون که اینقدر بی قراری وگریه میکنی که اصلا اجازه نمیدی بیام . شبا تا صبح همش تو خواب گریه میکنی یعنی نیم ساعتم کامل نمیخوابی هر ده دقیقه گریه میکنی و خواب و ازمون گرفتی صبحم ساعت6 بیدار میشی و کل روزم به زور یکساعت میخوابی و الان 10 روز میشه که هلاک خوابم وقتی بیدار میشی اول میری بالا سر بابایی و ذوق میکنی میری رو شکمش میشینی و بوسش میکنی تا بیدار شه الهی من فدای این اداهای تو برم عزیزم امروز ظهر وقتی اومدم بخوابونمت تشکتو شسته بودم یه پتو برات انداختم که بخوابی دیدم بلند شدی و رفتی سراغ رختخوابا و به زور داشتی یه تشک بزرگ رو در میاوردی من برات درآوردمش و هم...
2 مهر 1392